همیشه وقتی به مرگ فکر میکنم، یه حس عجیب بهم دست میده. انگار یه ساعت شنی توی ذهنم شروع به ریختن میکنه و با خودم میگم: «اگه همین الان تموم بشه، چی رو از دست دادم؟» بعد یه دفعه یاد کتابها میافتم. اونایی که یه روزی قسم خوردم بخونمشون، ولی هنوز خاک میخورن رو طاقچه یا توی لیست آرزوهام گم شدن. کتاب خوندن برای من فقط یه سرگرمی نیست؛ یه جور سفره، یه راه برای لمس کردن زندگی آدمای دیگه، فکراشون، رویاهاشون و حتی ترسهاشون. حالا میخوام براتون از کتابهایی که باید قبل از مرگ بخونید بگم. نه از اون لیستای خشک و رسمی، بلکه از اونایی که خودم باهاشون خندیدم، گریه کردم یا یه گوشه ذهنم رو روشن کردن.
اینجا قراره با هم یه گشتوگذار حسابی توی دنیای کتابها داشته باشیم. از کتاب چاپی غیر فارسی که گاهی حس میکنی یه پنجره به یه دنیای دیگه باز کردن، تا کتاب کودک و نوجوان که انگار دوباره بچگیات رو بهت برمیگردونن. پس با من بیا تا با هم این مسیر رو بریم و ببینیم کدوم کتابها واقعاً ارزش وقت گذاشتن دارن.
کتابهایی که روحت رو بیدار میکنن
اولین چیزی که به ذهنم میرسه، کتابایی هستن که انگار یه آینه جلوت میذارن. مثلاً «شازده کوچولو» از اگزوپری. این یه کتاب چاپی غیر فارسی سادهست که شاید فکر کنی فقط برای بچههاست، ولی هر بار که میخونمش، یه لایه جدید ازش پیدا میکنم. یه روز ازش یاد گرفتم که چطور به چیزای ساده نگاه کنم، یه روز دیگه فهمیدم که گاهی بزرگترین اشتباه آدما اینه که یادشون میره قلبشون کجای زندگیشونه. این کتاب با زبون نرم و قشنگش، بهت یادآوری میکنه که زندگی فقط دویدن دنبال کار و پول نیست.
بعدش میرم سراغ کتاب فلسفه و روانشناسی. مثلاً «انسان در جستوجوی معنا» از ویکتور فرانکل. این کتاب رو وقتی خوندم که حس میکردم دنیا دیگه هیچ معنایی برام نداره. فرانکل که خودش توی اردوگاهای کار اجباری جنگ جهانی دوم بوده، با یه صداقت عجیب از امید حرف میزنه. از اینکه چطور توی بدترین لحظهها، آدما میتونن یه دلیل برای ادامه دادن پیدا کنن. این کتاب بهم یاد داد که حتی اگه همهچیز رو ازت بگیرن، بازم میتونی خودت رو پیدا کنی.
قصههایی که تو رو میبرن یه جای دور
حالا بیایم یه کم از این فضای سنگین بیایم بیرون و بریم سراغ کتاب شعر و ادبیات. من عاشق شعرای مولانا هستم. دیوان شمسش رو که باز میکنی، انگار یکی داره با زبون آتیش و عشق باهات حرف میزنه. یه بیتش میتونه ساعتها تو رو توی فکر ببره. مثلاً اونجا که میگه: «بشنو از نی چون حکایت میکند». این فقط یه شعر نیست، یه دعوته به گوش دادن به خودت، به دنیا، به همهچیزایی که شاید هر روز از کنارشون رد میشی و نمیبینی.
اگه از شعر خوشت نمیاد، برو سراغ رمان. مثلاً «صد سال تنهایی» از گابریل گارسیا مارکز. این کتاب چاپی غیر فارسی یه جورایی تاریخ یه خانوادهست، ولی وقتی میخونیش، حس میکنی داری تاریخ خودت رو میخونی. پر از جادو، غم، خنده و یه حس عجیب که نمیتونی کتاب رو بذاری زمین. این کتاب بهم یاد داد که زندگی چقدر پیچیدهست و چقدر قشنگ میتونه غمانگیز باشه.
علم و دانشی که زندگی رو عوض میکنه
یه وقتایی دلم میخواد از این دنیای احساسات بیام بیرون و یه چیزی بخونم که مغزم رو به کار بندازه. اینجا کتاب علوم کاربردی، تکنولوژی و علوم مهندسی به دادم میرسه. مثلاً «کوتاهترین تاریخ جهان» از بیل برایسون. این کتاب با زبون ساده و طنز، از بیگبنگ تا امروز رو برات توضیح میده. وقتی خوندمش، با خودم فکر کردم: «وای، ما چقدر کوچیکیم توی این عالم بزرگ!» ولی در عین حال، حس قدرت بهم داد. اینکه ما آدما تونستیم این همه چیز رو بفهمیم و بسازیم.
اگه دنبال یه چیز کاربردیتر باشی، کتاب درسی، کمک درسی و آزمون هم هستن. مثلاً کتابای ریاضی یا فیزیک دبیرستان. شاید بگی اینا دیگه چیه؟ ولی یه بار که بشینی و یه مسئله رو حل کنی، حس میکنی یه کوه رو فتح کردی. اینا بهت یاد میدن که دنیا قانون داره و تو میتونی اون قانونها رو بفهمی.
کتابهایی برای قلب و روح
حالا بریم سراغ کتاب دینی. من خودم «قرآن» رو خیلی دوست دارم. نه فقط به خاطر اعتقادم، بلکه به خاطر زبونش. آهنگ کلماتش، اون ریتم عجیبش، انگار داره باهات حرف میزنه. یه بار سوره «رحمن» رو خوندم و تا چند روز فقط به این فکر میکردم که چقدر نعمت دور و برم هست و من نمیبینمشون. این کتاب بهم یادآوری کرد که گاهی باید بشینم و فقط شکر کنم.
اگه دنبال یه چیز دیگه باشی، کتاب زبان هم هست. مثلاً کتابای آموزش زبان انگلیسی یا فرانسه. اینا فقط برای یاد گرفتن نیستن، یه جورایی در رو به دنیای دیگه باز میکنن. وقتی یه زبان جدید یاد میگیری، انگار یه آدم جدید میشی. من خودم با خوندن «English Grammar in Use» حس کردم که دنیا برام بزرگتر شده.
دنیای بچهها و بزرگترها
نمیشه از کتاب کودک و نوجوان حرف نزنم. «هری پاتر» رو کیه که نشناسه؟ من اولین جلدش رو وقتی ۱۵ سالم بود خوندم و هنوزم که هنوزه، هر چند وقت یه بار برمیگردم سراغش. این کتاب فقط یه داستان جادوگری نیست، یه درس زندگیه. از دوستی، شجاعت و اینکه چطور توی تاریکترین لحظهها نور پیدا کنی. این کتاب بهم یاد داد که هیچ وقت برای رویاهات دیر نیست.
یا مثلاً «ماتیلدا» از رولد دال. این یه دختریه که با کتابا زندگی میکنه و با زورش دنیا رو عوض میکنه. وقتی خوندمش، با خودم گفتم: «کاش منم اینقدر عاشق کتاب بودم وقتی بچه بودم.»
سرگرمی و خلاقیت
آخرین ایستگاهمون کتاب هنر و سرگرمی و کتاب علوم اجتماعی هستن. مثلاً «تاریخ هنر» از گامبریچ. این کتاب رو که میخونی، انگار داری توی موزههای دنیا راه میری. از نقاشی غارها تا پیکاسو، همهچیز رو برات باز میکنه. بهم یاد داد که هنر فقط یه چیز قشنگ نیست، یه راه برای فهمیدن آدما و زمانشونه.
سخن پایانی
کتاب خوندن مثل نفس کشیدن میمونه برام. هر کدوم از این کتاب چاپی غیر فارسی، کتاب درسی، کمک درسی و آزمون، کتاب دینی، کتاب زبان، کتاب شعر و ادبیات، کتاب علوم اجتماعی، کتاب علوم کاربردی، تکنولوژی و علوم مهندسی، کتاب فلسفه و روانشناسی، کتاب کودک و نوجوان و کتاب هنر و سرگرمی یه تیکه از من رو ساختن. نمیگم همه رو قبل از مرگ میتونی بخونی، ولی اگه حتی چندتاش رو دستت بگیری، حس میکنی زندگیت یه رنگ دیگه گرفته. پس یه کتاب بردار، یه گوشه دنج پیدا کن و شروع کن. چون زندگی کوتاهه، ولی کتابا میتونن اون رو خیلی بزرگتر کنن.